درباره وبلاگ


سلام بچه ها ی عزیز!از اینکه به وبم سر زدید ممنونم ! دوستان لطفا برای بهتر شدن وبلاگ بهم کمک کنید و برام نظر بزارید و بگید که دوست دارید چه چیزایی بیشتر تو وبلاگ بزارم! خیلییییی ممنون از نظرای خوبتون! ×××مینا×××
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 30
بازدید دیروز : 13
بازدید هفته : 84
بازدید ماه : 115
بازدید کل : 19503
تعداد مطالب : 39
تعداد نظرات : 140
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


IS
بیل بیلکانه ها
crazy.fun




من زنم…


بی هیچ آرایشی!


او خواست که من زن باشم…


که بدوش بکشم بار تو را که مردی


و برویت نیاورم که از تو قویترم…


من زنم…


از چه ورطه هایی که نجاتت نداده ام


من زنم...



یاد گرفته ام عاشقت بمانم



و همیشه متهم به هرزگی شوم...



حال آنکه تو بی آنکه عاشقم باشی



تظاهر کردی با من خواهی ماند!



من زنم...


کوه را حرکت میدهم



بدون اینکه کلمه ای از خستگی و دلسردی به زبان آرم



و تو همواره ناراضی و پرصدا سنگریزه ها را جابجا میکنی


چرا که تو نیرومند تری!!!



من زنم...


وقت تولد نوزاد ...


تلخی بیداری شبها بر بالین فرزندمان...



سکوت و صبر در زمان خشم تو مال من،


لذتهای شبانه...


خوابهای شیرین و افتخار مردانگی مال تو!


عادلانه است نه؟؟؟


من زنم...


آری من زنم...


او خواست که من زن باشم ...


همچنان به تو اعتماد خواهم کرد...


عشق خواهم ورزید...


به مردانگی ات خواهم بالید ...


با تمام وجود از تو دفاع خواهم کرد...


پشتیبانت خواهم بود...


و تو مرد بمان!


این راز را که من مرد ترم به هیچ کس نخواهم گفت!!!



شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, :: 19:48 ::  نويسنده : Anti_lover

زن جنس عجیبی ست !
چشم هایش را که می بندی ،
دید دلش بیشتر میشود...
دلش را که میشکنی ،
باران لطافت از چشم هایش سرازیر...
انگار درست شده تا . . .
روی عشــــق را کــــــم کند.



جمعه 25 اسفند 1391برچسب:, :: 18:17 ::  نويسنده : Anti_lover

نــَـه بــــه دیــروز هــآیی کـــه بودی می اندیشــَمــ

نـــَـه بـــه فـــــَــردآهــآیی کـــه شــآیـَـد بیــــآیی


میخـــــــوآهــَـم امـــروز رآ زنــدگـــی کــُنــمــ


خواســـتی بــآش....


خواســـتی نَبــآش....

                                     



پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:, :: 15:18 ::  نويسنده : Anti_lover

 

خانه دوست كجاست؟

در فلق بود كه پرسيد سوار

آسمان مكثي كرد

رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت

به تاريكي شبها بخشيد و به انگشت

نشان داد سپيداري و گفت

نرسيده به درخت

كوچه باغي است كه از خواب خدا

سبزتر است

و در آن عشق به اندازه پرهاي صداقت آبي است

ميروي تا ته آن كوچه

كه از پشت بلوغ سر به در مي آرد

پس به سمت گل تنهايي مي پيچي

دو قدم مانده به گل      

پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني

و تو را ترسي شفاف فرا مي گيرد

كودكي مي بيني

رفته از كاج بلندي بالا

جوجه بر مي دارد از لانه نور

و از او مي پرسي

خانه دوست كجاست؟

 



پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:سهراب,سپهری,خانه دوست, :: 13:4 ::  نويسنده : Anti_lover

زندگی رسم خویشاوندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرسشی دارد اندازه ی عشق

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد

زندگی مجذور آیینه است

زندگی گل به توان ابدیت

زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست

زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفسهاست...



پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:سهراب,سپهری,زندگی, :: 12:25 ::  نويسنده : Anti_lover

من نمی دانم

که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است

کبوتر زیباست

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد

چشمها را باید شست جور دیگر باید دید

واژه ها را باید شست

واژه باید خود باد

واژه باید خود باران باشد

چتر ها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید دید

عشق را زیر باران باید جست



پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:سهراب,سپهری, :: 12:20 ::  نويسنده : Anti_lover

صفحه قبل 1 صفحه بعد